شـبی تاریک و ظلـمـانـی
بقلم : محمد نادر ظهیر بقلم : محمد نادر ظهیر

شبی تاریک و ظلمانی که توفان و تگرگ هرجاهویدا بود ...

میان سخره های دره ها آواز توفان چو گرگانیکه بوی خون میجویند، صدامیکرد.

صدای خشم سوزناکش هزاران تیر  سرما را رهامیکرد .

درختان باتن عریانشان لرزان ومرعوبند بهنگامی که میآمد هیولائیکه میغریدو

میبرید تن بیجان ایشانرا بدندان ستمکارش..... !!

بسان مار همی پیچید و سرعت میگرفت از پیش ...

صدای زوزهء توفان بلند میشد و نزدیکتر بصوب کلبه های نیمه ویرانه ...

ده ساکت و سرگردان یارانش ..!

سکوت از غرق در عسرت و تنگدستی و بیماری .

سکوت از ماتم نیستی در آنجائیکه هرچیز بود :

{ فراخ نعمت وشکرخداوندی و آرامش }

ده ساکت و سرگردانیکه میلرزد ازتوفان  !

ازین باعث که دیگر شمهء قدرت نخواهد داشت بهنگام هوای سرد ویخ باران.

صدای زوزهء توفان همی کوبید در  ودیوارها را بجان همدیگرتاصبح .

درآنجا مادریست حیران وسرگردان اطفالش بهنگام زمستانیکه میآمد ..!

نه ابزاری برای رفع سردی وبرودت دارد این منزل ..!

ومیترسید آن بابا اگرشبنم نشیند خانهء موران را ، برباد خواهدشد !..

نه بامش کاهگلی دارد نه دیوارش توان دفع آفتـــها .......!

درین موقع صدای خستهء آمد از بیرون ودربگشاد.

نگاه مادر دلسوزو حیرانش بدان افتاد !!!

کجابودی درین سرمای سوزان وهوای سرد ای مادر ؟

پسرگفتا که امروز شهـر ما بیمار و غم آلود وحیران بود.

همان شهریکه دیروزش پرازکاروتلاش و امن آسایش .

همان شهریکه عزت بود ورحمت بود و بیداری و آرامش .

ولی امروز صدای غـرش وحشت واستبداد، مواج وخروشان بود.

تحصن بود و فریاد کدورت از ستمکاری و بد امنی .

بلی ای مادر غمخوار دلسوزم !

نه تنها من ، هزاران آدمی چون من بدام زهر بیکاری گرفتارآمدندامروز .

درآنشب مادر مأیوس وبیمارش که خالی دید دستان را ، تبسم کرد...!

تبسم درلب آن مادر مظلوم و نا امید از فردا ، فقط از باب دلجوئیی فرزندش !!..

 

                                              

                            E-mail : nadirzaheer@yahoo.com

                                          nadirzaheer@gmail.com


November 9th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان